این داستان بر اساس واقعیت نوشته شده است
ساعت 00:30 دقیقه نیمه شب بود.
آنا داشت توی اتاقش آخرین صفحات یک رمان ایتالیایی عاشقانرو تموم میکرد.
توی رمان که تم کلی آن به نظر رمانتیک بود یکدفعه مرد داستان یک نوع موجود عجیب وارد بدنش میشه که به اون قدرت میده مثل نینجا ها حرکت کنه و اون رو تبدیل به یک قاتل حرفه ای میکنه، پیتر(نام مردی که در داستان عاشق دختر شده بود) دختر رو در روز اول مال اگوست تکه تکه میکنه! که احتمالا به صورت تصادفی هم نام دوست جدید کلاس موسیقی آنا هم بود
کتاب به پایان میرسه و آخرین خط کتاب این نوشترو با خط درشت و قرمز میبینه:
این داستان بر اساس واقعیت است!
وقتی به صفحه گوشیش نگاه میکنه میبینه یک تماس بی پاسخ از پیتر توی یک آگوست ساعت 00:27 دقیقه داشته!
صدای باز شدن پنجره اتاق به گوش میرسه..!